یک سینه بود و این همه فریاد !
می برد بانگ خود را
تا برج آسمان
می کوفت مشت خود را
بر چهره زمان !
زنجیر می گسست
دیوار می شکست
انگار حق خود را می خواست !
می رفت و خشمگین تر بر می گشت
می ماند و سهمگین تر بر می خاست.
تنها
اما شکوهمند
توانا :
دریا.
فریدون مشیری